آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

اولین برف

مامانی: کیان 6+4 چند میشه کیان: ده ه مامانی: کیان 7+3 چند میشه کیان: ده ه  مامانی: کیان 2 ضرب در5 چند میشه    کیان: ده ه  سلام خوانندگان عزیز همانطور که مشاهده کردید ریاضیات اینجانب بسیار قوی می باشد و هم اکنون من هم جمع بلدم و هم ضرب  آفرین کیان آفرین در ضمن در کارهای خانه نیز به پدر و مادر خود کمک میکنم. مثلا بابایی میگه کیان برو از مامانی دست مال بگیر می خوام آینه دستشویی رو پاک کنم. من هم زودی میرم آشپزخونه و با داد و هوار به مامانی میفهمونم که دست مال می خوام بعدش دست مال رو شبیه پیشی میگیرم دهنم (که البته نشد عکشو بگیریم) و بعد چهار دست و پا میام پ...
23 آذر 1394
1151 28 27 ادامه مطلب

ادامه کورش آسوده بخواب

یادتونه پارسال یه مطلب گذاشته بودم با عنوان کورش آسوده بخواب کیان بیدار است.  خواستم بگم که این داستان همچنان ادامه دارد و من همچنان شبها بیدارم. با این تفاوت که الان دیگه بیشتر دوست دارم شبها بازی کنم و به این که فردا صبح مامان و بابا میخوان برن سر کار کاری ندارم . اصلا به من چه مربوطه این دیگه مشکل خودشونه من دوست دارم شبها بازی کنم   مامان و بابا اوایل سعی میکردن که من رو توی تخته خودم بخوابونند. ولی میدیدن که نصف شب بنده بیدار می شم و توی تاریکی می خوام از تخت بیام بیرون:   بیدار می شدم و با آواز خوندن و داد و بیداد همه رو به سمت خودم می کشوندم: (بیادنصف شبی با هم بازی کنیم ) &nb...
8 آذر 1394
1046 26 24 ادامه مطلب

مشاهده اولین تگرگ

با توجه به اینکه الان در فصل پائیز قرار داریم هوا داره کم کم سرد میشه و اتفاقات جالبی هم رخ میده. یکی از اون چیزهای جالب، اسمش تگرگه. یعنی خدا اهرم یخ ساز یخچالشو فشار میده و بعدش از آسمون همش یخ میریزه پائین. به این صورت که توی شرکت بابایی مشاهده می کنید:   چند شب پیش خونه مامان عفتی بودم که یک دفعه دیدم صداهای عجیبی از پشت شیشه ها میاد. شروع کردم به داد بیداد که منو ببرید ببینم چه خبره. این شد که بابایی منو برداشت و برد تو حیاط . به این ترتیب من اولین تگرگ رو تو زندگیم دیدم:   خیلی چیز باحالای بود. چشم مامانی رو دور دیدم و کلی با یخها بازی کردم . اینقدر بازی کردم که دستام مثل لبو قرمز شده بود و آ...
1 آذر 1394
1574 21 17 ادامه مطلب
1